۱۳۸۸/۰۷/۲۸
سلام بچه ها.نماز روزتون قبول باشه.ببخشید که یه خورده دیر میام.امروز ادامه شنل قرمزی رو براتون گذاشتم.امیدوارم لذت ببرین و در آخر لبخند رویه لبتون نشسته باشه.لطفا نظر یادتون نره.
خب به اینجا رسیدیم که شنل قرمزی داشت پیش کاراگاه پرش پشتک اعتراف میکرد و میگفت:
به نظر شما مرموز نیست که یه گرگ تویه جنگل جلویه بچه هارو بگیره. پرش پشتک میگه چرا ولی ما کسی رو به خاطر مرموز بودن نمیگیریم.
و شنل قرمزی داستانشو ادامه میده و میگه یه راه قدیمی به بالای کوه پیدا کردم.تویه راه به خونه این بزه میرسه و میبینه که همش در حال خوندنه.شنل قرمزی میگه میشه یه لحظه نخونین. ولی بزه با آواز میگه که نمیتونم منو طلسمم کردن و باید همه چیرو با آواز بگم.
شنل قرمزی به مادربزرگش یه زنگ میزنه و میگه من دارم میام ولی مادربزرگ میگه که من الان نمیتونم حرف بزنم و تلفن قطع میشه.شنل قرمزی هم نگران میشه و میگه آقای بز ما باید خیلی سریع بریم.اما آقای بز همش در حال خوندن بود.همینطور که میخوند یهو یه اهرم رو کشید و دریچه کف اتاق باز شد و آقای بز شنل قرمزی رو داخل یه واگن تویه تونل انداخت تا به طرف خونه مادربزرگ برن.
بقیه رو در ادامه مطلب بخونید
::ادامه مطلب::
خب به اینجا رسیدیم که شنل قرمزی داشت پیش کاراگاه پرش پشتک اعتراف میکرد و میگفت:
به نظر شما مرموز نیست که یه گرگ تویه جنگل جلویه بچه هارو بگیره. پرش پشتک میگه چرا ولی ما کسی رو به خاطر مرموز بودن نمیگیریم.
و شنل قرمزی داستانشو ادامه میده و میگه یه راه قدیمی به بالای کوه پیدا کردم.تویه راه به خونه این بزه میرسه و میبینه که همش در حال خوندنه.شنل قرمزی میگه میشه یه لحظه نخونین. ولی بزه با آواز میگه که نمیتونم منو طلسمم کردن و باید همه چیرو با آواز بگم.
شنل قرمزی به مادربزرگش یه زنگ میزنه و میگه من دارم میام ولی مادربزرگ میگه که من الان نمیتونم حرف بزنم و تلفن قطع میشه.شنل قرمزی هم نگران میشه و میگه آقای بز ما باید خیلی سریع بریم.اما آقای بز همش در حال خوندن بود.همینطور که میخوند یهو یه اهرم رو کشید و دریچه کف اتاق باز شد و آقای بز شنل قرمزی رو داخل یه واگن تویه تونل انداخت تا به طرف خونه مادربزرگ برن.
بقیه رو در ادامه مطلب بخونید
::ادامه مطلب::
بچه سلام.من میخام از این به بعد خلاصه کارتون های قشنگ رو برای شما بذارم تا اونایی که ندیدن بخونن و اونایی هم که دیدن دوباره خاطراتش یادشون بیاد.
اولین داستان: "شنل قرمزی دوچرخه سوار"
البته این داستان یه خورده عجیب و جالبه و داستان خیلی قشنگیه حالا خودتون می بینین.
احتمالا قصه رو بلدید ولی تو هر قصه ای بیشتر از اون چیزی که نشون میده ماجرا وجود داره.درست مثله این جمله معروف که نمیتونید یه کتابو از روی جلدش قضاوت کنی. اگه میخاید حقیقتو بدونید باید به عمق صفحات سفر کنی.
::ادامه مطلب::
درباره وبلاگ
آرشيو مطالب
آخرین مطالب
نويسندگان
موضوعات
پيوند ها
پيوندهاي روزانه
<-BlogCustomHtml->